اثر لوسیفر چیست؟

ساخت وبلاگ

زمان های قدیم افسانه ها بدلیل درک بهتر افراد از جهان و وقایع پیرامون ان شکل گرفتند. اما داستانی که براتون تعریف میکنم می تونه یه واقعیت باشه

القصه:

لوسیفر یکی از فرشتگان بود. البته او تنها یک فرشته‌ی معمولی نبود، بلکه عالی‌ترین مقام را در بین فرشتگان داشت. لوسیفر به معنای «آورنده‌ی نور» است؛ ولی سرنوشت او خیلی نورانی نبود. لوسیفر پس از خلق آدم توسط خداوند، از بهشت رانده شد؛ چرا که خود را برتر از آدم می‌پنداشت. لوسیفر از سوی پروردگار به جهنم واصل گردید و سپس شیطان خوانده شد. شیطان در تمامی فرهنگ‌ها نماد شرارت است. او پس از این واقعه، عزم خود را جزم کرد تا جایی که می‌تواند فرزندان آدم را به انجام کارهای شرارت‌آمیز وادارد !!!!

نفوذ بی‌همتای اثر لوسیفر می تواند در موقعیت های مختلف موجب شود یک فرد متشخص و دارای هویت و ارزش های والای انسانی تا حدی عنان از کف داده و سرمستانه غرق در نقش خود به عنوان "همسر؛ زندان بان؛ فرزند،معشوق و یا ....." شروع به آزار و اذیت بی‌شرمانه‌ ی انسان های دیگر کند.

تغییر شخصیت انسان‌های "عادی و حتی خوب" و مبادرت ورزیدن آن‌ها به کارهای شنیع برای مدت‌زمان کوتاه یا بلند، مصداق شرارت است؛ حتی اگر به اندازه‌ی ماجرای لوسیفر دراماتیک نباشد.

اثر لوسیفر در رشادت های آیشمن قوی هیکل

بعد جنگ جهانی دوم که آتش شرارت‌های بی‌بدیل انسان بر سر تعدادی از اقلیت‌ها آوار گشت، آن‌هایی که در خرابی‌های جنگ نقش داشتند، گفتند که «ما فقط از دستورات پیروی کردیم». این دفاعیه به قدری مبتذل بود که یک نظریه‌پرداز سیاسی به نام هانا آرنت(Hanna Arendt) را بر آن داشت که به تجزیه و تحلیل جلسه‌ی محاکمه‌ی آدولف آیشمن «Adolf Eichmann» و دفاعیه‌ی وی بپردازد. آرنت به این نتیجه رسید که آیشمن یک فرد افراطی یا روان‌پریش نبوده، بلکه به این دلیل به اعمال شیطانی مبادرت ورزیده که وظیفه‌ی خود را در قبال گروه انجام داده باشد. او تنها از دستورات مافوق خود تبعیت کرده بود !!!!!! بنظر من این داستان می تونه اشاره مستقیم به عدم هوش هیجانی،فقدان کسب هویت و فقدان تقویت فرایند های شناختی از قبیل تفکر انتقادی و انتزاعی در آیشمن باشه.

بعد از داستان ایشمن به ظاهر وظیفه شناس

و به باطن نا آگاه به وظایف انسانی و اخلاقی و دینی

استنلی میلگرم «Stanley Milgram» روان‌شناس آمریکایی به نظریه‌ی آرنت علاقه‌مند شد. وی درصدد فهم این مسئله بود که آیا می‌توان به اسم قانون، اعضای یک گروه را فریفته و آن‌ها را وادار به انجام کارهای شرارت‌آمیز کند؟؟؟؟؟ و برای پاسخ به این سؤال، یک آزمایش ساختگی ترتیب داد او پس از مشاهده‌ی بی حد و حصر بودن قساوت هم‌شهریان خود (!) تصمیم گرفت تا همین مطالعه را بر روی مردمانی از فرهنگ‌ها و نژادهای گوناگون با جنسیت‌های متفاوت (نه فقط مردان) نیز انجام بدهد. نتیجه‌ی کار تفاوت چندانی با آزمایش اصلی نشان نمی‌داد. میلگرام پاسخ سوال علمی خود را در حالی یافت که جامعه روانپزشکی و روان شناسی انگشت حیرت بر گریبان خویش نهادند و تا دقایقی در بهت و حیرت فرو ماندند.

متاسفانه میلگرام اعظم به دلیل سکته‌ی قلبی (کسی چه میدونه شاید ماحصل رسیدن به حقایق تلخ تحقیقاتیش بوده) دار فانی را وداع گفت، و خوشبختانه آن‌قدری عمر نکرد که بتواند جنایت‌های نوین انسان‌ها را در اواخر قرن بیستم به عین ببیند. اما روان‌شناس دیگری به نام فیلیپ زیمباردو «Philip Zimbardo» سکان را به دست گرفت و بر آن شد تا این کشتی اکتشافی در اقیانوس حقایق ناهشیار روان شناسی را به حرکت دراورد.آن سفر تحقیقاتی بدلیل ممانعت های بی شائبه همسر زیمباردو (درود خداوند بر او و خاندانش باد) فقط شش روز به طول انجامید.در و گوهر بدست امده از ان اقیانوس عمیق کتابی شد بنام اثر لوسیفر

نکته ای قابل تامل از کتاب:

حتی آدم‌های خوب نیز خیلی راحت به هیولا تبدیل می‌شوند.

نکات ایمنی : در زندگی گرفتار اثر لوسیفر نشویم...

اندکی اندیشه: این انتخاب و نیروی اراده ماست که بر اثر هشیاری و آگاهی میتونه ما را به مسیر درست راهنمایی کنه. نقش اگاهی، فکر و اراده و انتخاب را در زندگی کمرنگ نکنیم و مسئولیت انجام اعمال و رفتارهای خودمان را بر گردن شیطان( لوسیفرسابق) نیندازیم .

اندکی تبلیغ: کسب زندگی آگاهانه در کلینیک روان شناسی سرشت

باهوش /متفکر...
ما را در سایت باهوش /متفکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sheydapsychologist بازدید : 118 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 20:20